آخرین ارسال های انجمن
عنوان مطلب | تعداد پاسخ ها | تعداد بازدید ها | آخرین پست دهنده |
عقرب روی ریل اندیمشک یا از این قطار خون می چکد | 0 | 287 | admin |
در بغداد | 0 | 181 | admin |
نوکاپ | 0 | 193 | admin |
چی به چیه از همه چیه
|
آخرین ارسال های انجمن
خواببه معید می گم مامان بزرگ چشمش درد گرفته . ناراحت شد و گفت:چشماشو ببنده بخوابه، وقتی که پاشه چشماش خوب میشه. منم چشمم درد می کرد خوابیدم وقتی پاشدم ، چشمم خوب شد. [ پنجشنبه 05 تیر 1393 ] [ 15:44 ] [ آناهیتا ] تخت خوابمعید آمد توی اتاقم.شادی در چشمان درشتش برق میزد.کنار تختم ایستاد - کودک شیرین من – و گفت:برای اینکه من بهت گفتم برو روی تختت بخواب اومدی؟! من هم که احساس می کردم دوست دارد کسی به او اهمیت دهد و یا شاید بزرگ حسابش کند گفتم:آره. آمد و دستی در گردنم انداخت و بوسیدم و گفت: خیلی دوستت دارم. من هم بوسیدمش و جوابش دادم:من هم خیلی دوستت دارم عزیزم. [ پنجشنبه 05 تیر 1393 ] [ 10:40 ] [ آناهیتا ] بستنی گوجهرفته بودیم براش بستنی خریده بودم
دفعه بعد که اومده بود خونمون
گفت:خاله بریم بستنی گوجه بخوریم...
چون بستنی اسکوبی بود و از نوع شاتوت، قرمز رنگ بود ،
گفت بستنی گوجه.....
[ چهارشنبه 04 تیر 1393 ] [ 10:38 ] [ آناهیتا ] |
||
[ طراح قالب : آوازک | Theme By : Avazak.ir ] |