آخرین ارسال های انجمن

عنوان مطلب تعداد پاسخ ها تعداد بازدید ها آخرین پست دهنده
عقرب روی ریل اندیمشک یا از این قطار خون می چکد 0 294 admin
در بغداد 0 186 admin
نوکاپ 0 196 admin

برو تختت بخواب


معید آمد توی اتاقم.شادی در چشمان درشتش برق میزد.کنار تختم ایستاد

- کودک شیرین من –

و گفت:برای اینکه من بهت گفتم برو روی تختت بخواب اومدی؟!

من هم که احساس می کردم دوست دارد کسی  به او اهمیت دهد و یا شاید بزرگ حسابش کند

 گفتم:آره.

آمد و دستی در گردنم انداخت و  بوسیدم و گفت:

خیلی دوستت دارم.

من هم بوسیدمش و جوابش دادم:من هم خیلی دوستت دارم عزیزم.

 



[ دوشنبه 09 تیر 1393 ] [ 17:51 ] [ آناهیتا ]

[ نظرات (0) ]