آخرین ارسال های انجمن

عنوان مطلب تعداد پاسخ ها تعداد بازدید ها آخرین پست دهنده
عقرب روی ریل اندیمشک یا از این قطار خون می چکد 0 287 admin
در بغداد 0 181 admin
نوکاپ 0 193 admin

سوتی خرید پارچه


یک روز به مغازه پارچه فروشی رفته بودم برای خرید پارچه ملحفه ای. به آقای مغازه دار گفتم . لطفا 1 سانت از(تکه

پارچه ای که در دستم بود را نشان دادم) این پارچه بدید!!!!!!

آقای مغازه دار با تعجب گفت: یک سانت؟!

گفتم: آره یک سانت .

دوباره با لخند و تعجب پرسید: یک سانت پارچه؟!

گفتم : آره دیگه یک سانت. ...

بعد در حالیکه خنده اش گرفته بود گفت : اصلا میدونی یک سانت چقدرمیشه؟...

و بعد یک بند انگشتش را به من نشان داد و گفت: اینقدرر پارچه میشه. ...

 

من که تازه فهمیدم چه اشتباهی کردم خندیدم و گفتم: نه منظور یک متر بود.....



[ چهارشنبه 30 مهر 1393 ] [ 17:31 ] [ آناهیتا ]

[ نظرات (0) ]

خرید خنده دار


 

 

 

یک روز تو راه مسافرت به شهری بودیم. بین راه توی پمپ بنزین ایستادیم تا هم کمی

استراحت کرده باشیم و هم بنزین بزنیم. من از ماشین پیاده شدم تا برم کمی خوراکی

برای توی ماشین بخرم. وارد مغازه شدم. چند تا چیپس برداشتم و گذاشتم روی میز

آقاهه. بعد چند تا پفک برداشتم و گذاشتم رو میز و بعد هم به آقا گفتم چند تا آب میوه

بدهد و در آخر نگاهی به همه آنهایی که خرید کرده بودم , انداختم وتوی ذهنم محاسبه

کردم که یک وقت پول کم نیارم و با خودم فکر کردم که ببینم چیز دیگه ای لازم داریم

یا نه؟! و به آقا گفتم لطفا بقیش رو هم تیتاب بدین....

 

آقاهه یک کمی دو رو برش را نگاه کرد و با تعجب به من گفت: مگه بهم پول دادی که باقیش رو تی تاب می خوای؟!

 

 من یک هو یادم افتاد که اصلا پول به آقاهه ندادم و فقط توی ذهنم حساب و کتاب

کردم . پول رو از توی مشتم در آوردم و به آقاهه دادم و تیتاب را هم گرفتم و رفتم تو

ماشین...

 

 

 



[ چهارشنبه 23 مهر 1393 ] [ 17:27 ] [ آناهیتا ]

[ نظرات (0) ]