آخرین ارسال های انجمن

عنوان مطلب تعداد پاسخ ها تعداد بازدید ها آخرین پست دهنده
عقرب روی ریل اندیمشک یا از این قطار خون می چکد 0 288 admin
در بغداد 0 182 admin
نوکاپ 0 194 admin

سفر۷

امروز اولین روزیه که با پریسا تو خونم صبحانه میخوریم.. پریسا موقع اوردن قیافش گرفته بود و تند تند از مدرسه  دوستاش تعریف میکرد ... منم گوش میدادم عادت دارم به پر حرفی بچه ها برای همین کلافه نمیکنه... اما قیافش ناراحت بود. 
سعی کردم از لا به لای حرفاش علتشو بفهمم 
فهمیدم از اینکه مدرسش عوض شه و اینکه دوستاشو تو پرورشگاه ترک می‌کنه ناراحته ...
گفتم تو مدرسه جدید دوستای جدید پیدا میکنی 
 همیشه اینطور نیست که همه چی ثابت بمونه گاهی شرایط تغییر میکنه  وقتی بزرگتر بشی بهتر میفهمی ادم وقتی بزرگ میشه و تعقیر میکنه ادمهای دورش تغییر میکنن  گوش میداد  اما معلوم بود که نمیفهمه چی میگم ... 
 ناراحت بود و سرش رو انداخته بود پایین ...
تعقیر همیشه اسون نیست  و ادم دوست نداره بپذیره دلش میخواد همه چیز طبق روال قبلی باشه اما یه وقت ممکنه شرایط جدید خیلی بهتر از قبل باشه 
حرفام فایده نداشت ناراحت بود...
خب؛ میتونیم هفته ای یه بار بریم  دوستای پرورشگاهتو ببینی حتی دوستای مدرستو....
لبخند زد و خوشحال شد... 
وقتی اوردمش با حالت پرخاش گفت چرا اتاق منو این شکلی درست کردی؟ 
از تعجب دهنم باز موند.
چشه مگه؟
بچه گونه نیست اصلا...   
آهان ... فکر کردم بزرگ شدی. خانومانه درستش کردم.  حالا اگر دوست نداری با هم بریم بیرون هر چی خودت دوست داری بخر هر جور دوست داری بچین...  
سر میز صبحانه گفتم امروز اصلا دلم نمیخواد اولین روزمون رو بری مدرسه میخوام بریم تجریش 
با یه روز مدرسه نرفتن هیج اتفاقی نمیفته 
خوشحال شد از سر میز بلند شد و سمت اتاقش دوید 
من میرم بپوشم وسط راه داد زد چی بپوشم لباس مدرسه؟ یا بیرون؟
با خنده گفتم یه بلیز شلوار با یه روسری
باد پاییزی میوزه و برگها رو با خودش روی زمین میکشه و دور خودشون میچرخن ...
پاییز علاوه بر  دلگیریش خیلی زیباست هم هوای معتدل و خنکیش رو دوست دارم هم رنگارنگیش رو
 اسفند وفروردین اردیبهشتم همینطور 
اول رفتیم زیارت و خیلی خلوت بود نمیدونم به چی نگاه میکنه از پشت پنجره فولاد یا به چی فکر میکنه؟
نمیدونم تو اینجور چیزا در چه سطحی هست...
با خودم دودو تا چهارتا میکنم بگم نگم 
میتونی هر چی میخوای رو ازش بخوای 
از کی؟
از همین شخصی که اینجا خاکه
چرا؟
خانممون گفته از خدا هر چی بخواهید بهتون میده 
اره راست گفته ما از خدا میخواهیم ولی گاهی هم ادمهایی میخواهیم که فکر میکنیم به خدا نزدیکن و حرفشون پیش خدا ارزش داره و اگر برامون دعا کنن میگیره گاهی هم از اونا میخواهیم
یعنی از خود خدا بخواعیم نمیده؟! 
چرا میده 
چرا پس از این بخوام که از خدا بخواد 
دیدم راست میگه دهه نودیای اعجاب انگیز ...
خب از خدا بخواه
و یه ان حس کردم چقدر ایمانم  ضعیفه...
به نظرم کلا محیطهای معنوی به ادم ارامش میده به قول قدیمی ها اینجور جاها استخون سبک میکنم جدایی از اینکه این زیر کی خاکه یه سردار ساسانی یا سردار عرب یه زرتشتی یه درویش کوه نشین یه راه اب دار یه حاکم و یا یه خان و خانزاده و شاهزاده قاجار یا یه سید معمولی یا ریش سفید محله ....
هر محیطی که ادمها دور هم جمع میشن و دعا میکنن یه انرژی معنوی درست میکنه.
موجود بی پناه احتیاج به خدا داره
نقل همون دو تا دو میشود خدا داند 
برای یکی حتی کمتر از ۴ میشه برای عده ای خیلی بیشتر... 
یا همیشه بعد از یک دو نیست 
گاهی فقط یک، یکه و دیگر هیچ...
وقتی ادم ایمان داشته باشه باشه تو زمستون تو استخر یخ زده بپره هیچیش نمیشه  کیفم میکنه مریضم نمیشه ... 
ولی  فکر کنه اب سرده بره توش مریض میشه مریض میشه ...
برای همین فارق از اینکه این زیر واقعا کی خاکه خیلی ها همین جا حاجت میگیرن ....
به نظرم ادم دوبار تو زندگیش متولد میشه یه بار که خودش به دنبا میاد و تجربه میکنه و یاد میگیره و بزرگ میشه 
یه بارم وقتی بچه به دنیا میاره وقتی بچه به دنیا میاد یه بار دیگه تو یه سن دیگه همه اون تجربیاتی رو که بچش تجربه میکنه پا به پاش به شکل دیگه ای تجربه میکنه و این باعث بزرگ شدن درونش میشه
شاید اصلا علت اینکه تجربیات کودکیشون رو سر بچه در میارن همینه چون تجربیات مشابه تکرار احساسهای مشابه رو تشدید میکنه و از اعماق درون ناخوداگاه ادم بالا میاره شاید برای همین مثلا میبینی طرف تو بجه گیش کتک خورده به خاطر اشتباهاتش الانم همون رفتار و با بچش میکنه  البته بعضیا برعکسن یعنی اگر تو  بچه گی کتک خوردن چون خگحس بدی پیدا کردن الان برعکسش رو انجام میدن بیشتر محبت میکنن و با زبان نرم تر و به روشهای دیگه سعی میکنن جلوی اشتباه بچرو بگیرن
بعضیام که دنبال علمش میرن چه با مشاور چه کتاب تا بفهمن جطوری بهتره و درستره همون رفتارو بکنن... 
 بعد از زیارت میریم کوه 
پریسا خیلی خوشحاله ورجه ورجه میکنه جلوتر از من میدوه و کمی صبر میکنه برسم چیزی نمیگم  منم خوشحالم ظهرم میریم جایی ناهار



[ دوشنبه 13 آذر 1402 ] [ 20:37 ] [ آناهیتا ]

[ نظرات (0) ]