آخرین ارسال های انجمن

عنوان مطلب تعداد پاسخ ها تعداد بازدید ها آخرین پست دهنده
عقرب روی ریل اندیمشک یا از این قطار خون می چکد 0 287 admin
در بغداد 0 182 admin
نوکاپ 0 194 admin

سفر۱۰

پریسا داد میزد من بابا میخوام خانواده میخوام منم مثل بچه های دیگه میخوام با خانوادم برم پارک سینما .. دسته جمعی بریم رستوران چیزی بخوریم خواهر میخوام برادر میخوام .. و گریه میکرد 
منم با تعجب فقط نشسته بودم روی صندلی ناهار خوری و دلیل کارهاشو نمیفهمیدم یعنی این یه بهونه گیریه برای رسیدن به خواسته و  چیز دیگری هست..
یا  داره نیازهاشو فریاد میزنه 
پریسا  گریه کنان ادامه داد من میخوام برگردم پیش بچه ها حداقل اونجا تنها نبودم و حوصلم سر نمی رفت
تو فقط یه امروز خونه موندی ها برو تلویزیون روشن کن
نمی خوام روزی که میخواستم بیام اینجا فکر میکردم قراره خانواده داشته باشم خوشبخت باشیم مثل بچه های مدرسمون میان تعریف میکنن خانوادگی میرن مهمونی میرن مسافرت بچها رو بعضی هاشون باباهاشون یا  ماماناشون میارنشون مدرسه
 از قیافش معلوم بود که میخواد چیزهایی که گفت رو براش فراهم کنم مثل لباس کیف یا چیزای دیگه که براش میخرم
گفتم کاریش نمیتونم بکنم ما دو نفریم... 
فکر کنم مهمونی رفتنامون خونه دوستام خواهرو برادرام و دیدن زندگی اونها و به قول خودش شنیدن خاطرات دوستاش تو مدرسه روی ذهنش اثر گذاشته 
البته حق داره بچه خانواده میخواد.. 
 اونم خانواده خوب و صمیمی خانواده ای که توش مهر پدر و مادری و همسر داری باشه تا بچه بتونه تو خانواده سالم خوب رشد کنه ... 
بچه های مادرای مجرد  با هزار جور کمبود بزرگ میشن که یکیش ممکنه کمبود محبت باشه چون مادر به خاطر شاغل بودن و کار خونه وقت رسیدگی به بچه رو نداره یا مهدن یا پیش پرستار یا خونه مادر بزرگاشون... 
ولی خب بچه ها این موضوع رو به مرور که بزرگ میشن شرایط رو میپذیرن... 
از هر بچه ای که بپرسن که دوست داره مادرو پدرش جدا بشن میگن نه هیچ بچه ای دوست نداره پدرو مادرش جدا زندگی کنن و بین این دو اواره باشن از لحاظ احساسی هم بچه های طلاق نصف میشن یه بار پیش مادرن یه بار پیش پدر گاهی هم پیش مادربزرگا... از لحاظ تربیتی هم هر کدوم به روشهای دلخواه خودش با بچه رفتار میکنه و بچه ها از لحاظ تربیتی و درست و غلطی هم سردرگمن تا وقتی بزرگ یشن و خودشونو پیدا کنن ... ولی خب بچه ها چاره ای ندارن تصمیم و شرایطی هست که بزرگترا به دلخواه خودشون برای بچه ها حاکم میکنن ... 
گفتم حالا گریه نکن .... .بیا یه چیزی بخور بعدش بریم پاساژ گردی 
گفت نمیخوام 
سینما ؟
پارک؟
اه... نمیخوام و مشتشو محکم کوبید روی فرش..
میخوای بری بچه های پرورشگاه رو ببینی... 
 حق حقش اروم شد و گفت اره ...
تو ماشین گفتم ما از این به بعد همین دو نفریم و نمیتونیم کاریش کنم.. 
ولی من دو نفری دوست ندارم
مگه  قبلا نمیدونستی که قراره فقط با من زندگی کنی؟ 
چرا.. اما گفتن بهم بعدا خانواده میشین
خب اشتباه کردن گفتن
چقدر بدم میاد از اینکه به بچه ها حق انتخاب نمیدن گاهی اصلا ادم حسابشون نمیکنن برای خواستشون ارزش قایل نیستن 
بچه دلش خانواده میخواسته برای چی فرستادینش پیش من .... 
اصلا حرفی برای گفتن نداشتم حتی برای دلداری ...
میشد سرگرمش کنی بریم پارک بریم یه کار هنری انجام بدیم ولی هر سرگرمی موقتی بود 
گفتم اگر خانواده میخواهی یه راه بیشتر نداری اونم اینه که برگردی پرورشگاه و منتظر یه خانواده باشی تا بیان به سرپرستی بگیرنت پیش من بمونی هیچ وقت برات خانواده ای پیدا نمیشه ولی همینایی که دیدی تو این مدت رو داری... 
ولی اگر بری اینا رو از دست میدی  ممکنه هیچ وقتم خانواده ای برات پیدا نشه ولی خب یهو دیری شد و خانواده ای اومدن بردنت
 این  تصمیم برای بچه ۷ ساله شاید سخت باشه
ادامه دادم اما من میتونم بیام بهت سر بزنم در هر حال کلاسایی که میری رو بازم میفرستم بری ..‌ 
یا هر وقت تعطیلی بود میام دنبالت بریم سینما یا پارکی جایی  اگر خانواده پیدا شد که هیچ ولی اگرم پیدا نشد ن همونجا میمونی تا ۱۸سالگی 
بعدش خواستی دوباره میتونی برگردی پیشم البته گر باشم ...
رفتی برای ریس اونجا خواسته هاتو بگو حرفاتو بزن  نه بترس و نه خجالت بکش...
عجیب نبود نتونه به سرعت تصمیم بگیره باید بهش فرصت میدادم... 
گفتم وقت داری خوب فکر کنی تصمیم بگیری هنوز تا پایان مدت آزمایشی چند هفته وقت داری... 
آخرین جملش این بود میخوام برم حداقل اونجا تنها نیستن در ماشین رو بست و رفت ....
باز فقط صدای تلویزیون میاد و گاهی و 
کتاب خوندن و نوشتن و کامنت خوندن...
جای خالی پریسا  توی این سکوت خیلی زیاده کاغذهامو رو هم میچینم و با یه لیوان چایی بر میدارم میرم رو بالکن و میشینم پشت میز چایی و نم نم میخورم  میرسم به تفاله اخرش هورتی تهش رو سر میکشم طوریکه تفاله ها بچسبه به دور تادور لیوان شیشه ای... 
گاهی اوقات که هیچ کلمه ای نمیتونه احساستو بگه نقاشی بهترین کاره .. .روی تفاله ها نگاه میکنم و تصویر تک تک شکلها رو روی کاغذ میکشم در حالیکه قطرات اشک روی کاغذ میچکه و چشمم دو دو میزنه...



[ دوشنبه 13 آذر 1402 ] [ 20:41 ] [ آناهیتا ]

[ نظرات (0) ]