آخرین ارسال های انجمن

عنوان مطلب تعداد پاسخ ها تعداد بازدید ها آخرین پست دهنده
عقرب روی ریل اندیمشک یا از این قطار خون می چکد 0 288 admin
در بغداد 0 182 admin
نوکاپ 0 194 admin

مشغول

گوشی موبایل رو قطع کردم به شدت عصبانی بودم.
بی اختیار روبه همکارم شروع کردم به قر زدن...
دختر من درساش همه عالیه. تو خونه هیچ رفتار ناشایستی نداره  اتاقش رو خودش مرتب میکنه از دیوار صدا بیاد از دختر من در نمیاد اون وقت مدرسه این همه شهریه میگیره بازم معلوم نیست سر چه چیز بی خودی زنگ میزنن به ادم..
همکارم که پشت میز بغلی نشسته بود پرسید: مگه چی گفتن؟
- اینقدر شعورشون نمیرسه که مادر پدر شاغلن نمیتونن هی بیان  مدرسه و خورده فرمایشات شماها رو براورده کنن...
همکارم گفت: ول کن بابا اینقدر حرص نخور. 
نفس عمیقی کشیدم و گوشی موبایلم رو برداشتم و به شوهرم زنگ زدم.
بعد از جند بار رد کردن اخر جواب داد.
با عصبانیت داد زدم: چرا جواب نمیدی؟  شاید کار واجب داشته باشم.
شلوغم. نمیدونی سرکارم 
- کارت واجبتره یا من؟ ..‌ 
- دست من قطع بشه خوشحال میشی؟ پای دستگاهم دیگه ... 
با دلخوری گفتم: از مدرسه زنگ زدن گفتن بری مدرسه.
با تعجب و ناراحتی پرسید: من؟!
- آره.. مگه تو باباش نیستی؟ یه بارم تو احساس مسئولیت کن برو ببین چی کار دارن.
- من نمیتونم دیر برم. من یه نفر سر کار نباشم کل کار میخوابه همه معطل میمونن. خودت مرخصی بگیر برو.. پول کم کردن حقوقتو من میدم ...  
از این حرفش به شدت عصبانی شدم وقطع کردم.
 تا پایان ساعت کاری فکرم مشغول بود. 
وقتی رسیدم خونه رفتم اتاق ستاره . بچم بالای سر دفتر مشقش خوابش برده بود و ظرف غذاشم کنارش خالی بود. 
با دیدنش لبخند روی لبم نشست. به خودم افتخار کردم. بچم خودش همیشه احساس مسئولیت میکنه با اینکه فقط هفت سالشه اما همه کارشو انجام میده. یه متکا گذاشتم زیر سرش و ظرفش رو بردم آشپزخونه.
لباسمو دراوردم و برای خودم چایی دم کردم.
صبح بچمو بردم مدرسه دوید رفت تو صف. منم رفتم تو دفتر تا با مدیرش حرف بزنم.
- سلام خانم دهقانی. من مامان ...
- سلام خانم میرزایی.. خوبید؟
خانم غلامی که روی صندلی نشسته بود لیوان چاییشو گذاشت روی میزو اب دهانش را قورت داد از جا بلند شد و سمت من اومد.
- سلام خانم میرزایی احوال شما لطفا به دفتر من تشریف بیارید.. 
از خودم میپرسم مگه چی شده؟ آخه خانم غلامی مشاور مدرسه بود 
پشت میزش نشست و من روی صندلی روبه روش گفت: راستش ستاره جون یکم با بچه ها فرق داره. الان ۶ ماه از مدرسه ها گذشته نه با کسی دوست شده نه با کسی حرف میزنه... تو خودشه... حرفش رو قطع کردم: خوب بچم آرومه. درونگراست.  از بچه گی همینطور بود.. تنها مینشست برای خودش یه گوشه یا بازی میکرد یا نقاشی میکشید... 
- نه ببینید خانم میرزایی من با ستاره جون حرف زدم... به شدت منزویه درواقع افسردست...احساس میکنه کسی دوستش نداره و همه ازشون بدش میاد برای همین نمیتونه با کسی ارتباط برقرار کنه..
-  خب الان باید چی کار کنم؟ - بهتره بیشتر بهش توجه کنید محبت کنید باهاش وقت بگذرونید.
- من که تا ساعت ۵ عصر سر کارم بعدازظهرم تازه از سر کار میام به درسهای ستاره کار خونه پخت و مز میرسم. دقیقا دیگه چجوری باید محبت کمم؟ پدرشم نه ۷ شب سر کاره وقتی میاد پای تلویزیون و گوشیه پیگه خستم... 
- خب به هر حال تو همون تایمی که خونه اید بیشتر وقت براش صرف کنید حرفهاشو بشنوید تماس فیزیکی آغوشی نوازش داشته باشید با هم بیرون برید دیدارهای خانوادگی که لا بچه های اونها بازی کمه حرف برنه.. یا  براش دوست پیدا کنید که شما ببریدش خونشون یا بیاریدش خونتون یا برید مثلا تو فضاهای عمومی مثل پارک که با بچه ها اونجا دوست بشه... 
- ما گاهی وقت کنیم خانوادگی بیرون میریم.. رستوران شهربازی... 
- به هر حال بهتره با یه مشاور بیرون از اینجا در ارتباط باشید ...‌ 
وقتی سر کار میرفتم تمام مدت به حرفهای مشاور فکر میکردم اصلا این کلمه کمبود محبت و توجه یه جوری بار دلم شده بود که اصلا از فکر و دلم بیرون نمی رفت .. .اونم من که تمام فکر و خیالم فقط ستاره و  شادیش و رفاهش بوده همیشه... من هر کاری برلی ستاره کرده بودم حتی به قول مشاوره آغوش و بوس و نوازش.. دیگه توجه یا محبت چه معنی دیگه ای داره... 
اصلا به این حرفها نیست احتمالا ستاره بلد نشده دوست پیدا کنه .. همون باید براش دوست پیدا کنم ... 
این تنها تو خونه موندن تا وقتی برسیم خونه احتمالا باعث شده به تنهایی عادت کنه و نتونه با کسی دوست بشه
به سر کار که رسیدم و پشت میزم نشستم. اول گوشی رو از توی کیفم دراوردم... 
و اگهی توی دیوار نوشتم: 
خانم پرستار با دختر ۷ ساله... 
یه خانم برای پرستاری از  دختر ۷ ساله که حتما خودش دختر ۷ ساله داشته باشه از ساعت ۷ صبح تا ۵ بعدازظهر با حقوق کافی...  
تحصیلات و سن برام مهم نیست فقط همینکه دختر ۷ ساله داشته باشه کافیه اگرم چند تا بچه داشته باشه ایرادی نداره... 
همه بچه هاشو میتونه با خودش بیاره. 
در صورت داشتن این شرایط پیام بزارید ...



[ چهارشنبه 15 آذر 1402 ] [ 0:47 ] [ آناهیتا ]

[ نظرات (0) ]