آخرین ارسال های انجمن

عنوان مطلب تعداد پاسخ ها تعداد بازدید ها آخرین پست دهنده
عقرب روی ریل اندیمشک یا از این قطار خون می چکد 0 294 admin
در بغداد 0 186 admin
نوکاپ 0 196 admin

خاطره غذا خردن


 

 

 

یک روزدر حالیکه سفره پهن بود و معید همچنان غذا نمی خورد و داشت دور سفره می چرخید؛

 

به معید گفتم : بیا بهت غذا بدم.

 

 گفت: نه منتظر میمونم تا مامانم بیاد . (آخه مامانش هنوز داشت تو آشپزخانه کار می کرد. )

 

بهش گفتم: خوب بیا من غذا میزارم دهنت.

 

گفت: نه.... آخه مامانم بهم غذا بهم بده, یه حس خوب بهم میده.

 

 منم یه بوسش کردم تا یه حس خوب بهم بده.

 

ا



[ جمعه 25 مهر 1393 ] [ 17:34 ] [ آناهیتا ]

[ نظرات (0) ]